چهارده سال پیش به عنوان پرستار کارم را در یکی از مراکز درمانی مازندران آغاز کردم. مانند خیلی از همکارانم سختترین روزهای کاری را هم متصور شده بودم، اما این روزهای کرونایی، قطعا از سختترین روزهایی که تصور میکردم هم سختتر هست .
دو فرزند دارم؛ دختر ۸ ساله و پسر 5/3 ساله. حدود ۴۰ روز است که فرزندانم را در آغوش نگرفتم و نتوانسته ام صورتشان را ببوسم؛ یک هفته کامل به خاطر حضورم در بیمارستان و از یک هفته پیش تا امروز به خاطر مبتلا شدنم به کرونا .
خودم در قرنطینه خانگی به سر میبرم و فرزندانم را به خانه مادرم فرستاده ام تا از شر کرونا در امان باشند و هر وقت که حالم خوب شد، آنها را با خیالی آسوده در آغوش بگیرم . این دلتنگی یکسویه نیست؛ فرزندانم هم دلتنگ آغوش من هستند. روزهای آخری که به بیمارستان میرفتم دختر و پسرم دیگر قید آغوشم را هم زده بودند و همین که من را از نزدیک ببینند برای آنها دلگرمی شده بود.
جمله ی مامان، کرونا کی میره؟ نمیخواد تو من رو ببوسی، فقط من ببوسمت بزرگترین آرزوی دخترم در این روز هاست. ما حتی اگر به شرایط عادی برگردیم آثار این درد و رنج همراه ما خواهد بود . خانوادههای ما آسیب فراوانی دیدند. وظیفۀ ما خدمت به مردم است. اگر بخشی از مردم بیشتر توجه داشتند و خودخواهیشان را کنار میگذاشتند، امروز وضعیت ما اینگونه نبود. باور کنید در خانه ماندن راحتتر از شبانهروز در بیمارستان بودن و لباسهای ویژه پوشیدن است.
این ویروس هنوز در حال انتقال است. باور کنید این ترس از کرونا نیست، خود کروناست که منِ پرستار را خانهنشین و دور از خانواده کرده است. یک هفته از شیوع بیماری نگذشته بود که تعداد بیماران از حد پیشبینی ما فراتر رفت، کمکم پرسنل بیمارستان درگیر بیماری شدند. دو هفته بعد پزشکان و کادر درمان یکییکی از چرخه خدمت کنار گذاشته شدند و ما با کمبود شدید نیرونی انسانی مواجه شدیم.
فشار کاری مضاعف باعث شد تا کادر درمانی شیفتهای بیشتری سرکارشان بمانند. بر هم خوردن نظم کاری سیستم ایمنی کارکنان کادر درمانی را تحت تاثیر قرار داد و تعداد ابتلا در بین همکاران هم به طور غیرمعمول بالا رفت. اما با وجود این همه سختی و فشار کار ...من عاشقانه تر از قبل پرستاری را دوست دارم و پایش ایستاده ام.
آرزو دارم تمام بیماران با سلامت کامل و لبخند، بیمارستان را ترک کنند. به امید آن روز .
متن از خانم پرستار نیلوفر. د
کپی با ذکر منبع بلامانع است